معنی علم وراثت

حل جدول

علم وراثت

ژنتیک


وراثت

علم ژنتیک

ژنتیک

لغت نامه دهخدا

وراثت

وراثت. [وِ ث َ] (از ع، اِمص) میراث گرفتن. وراثه. ارث بردن. مرده ریگ یافتن. (فرهنگ فارسی معین). || (اِمص) ارث بردگی. (ناظم الاطباء). ارث بری. (فرهنگ فارسی معین). || انتقال حقوق مکتسبه وصفات مشخص شده در خون یک فرد به اعقاب. (فرهنگ فارسی معین): امیر نصر عزت و نکبت را از پدر بزرگوار به وراثت دریافت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). از احوال خویش و رسیدن نوبت ملک بدو و وارثت خانه ٔ قدیم... آگاهی داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || (اصطلاح صوفیه) علم وراثت علمی است که تا اول بر مقتضای عالم دراست (علمی است که اول تا آن را نخوانند و ندانند عمل کردن نتوانند) عمل نکنند آن را ندانند و نیابند و این معنی مستفاد است از این حدیث که من عمل بما علم ورثه اﷲ علم ما لم یعلم. (فرهنگ فارسی معین از مصباح الهدایه ص 65). || (اصطلاح طبیعی) علم وراثت علمی است که از کیفیت انتقال صفات طبیعی یا مرض یک فرد به اولادش بحث میکند. (فرهنگ فارسی معین).


حصر وراثت

حصر وراثت. [ح َ رِ وِ ث َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح حقوق) انجام دادن تشریفات قانونی و رسمی برای برسمیت شناختن و محدود و مشخص کردن وارثان شخص درگذشته.


علم

علم. [ع ِ] (ع مص) دانستن. || یقین کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن. (منتهی الارب). ادراک. (اقرب الموارد). || استوار کردن. (از منتهی الارب). اتقان. (از اقرب الموارد). || (اِمص، اِ) یقین. || فضل. (ناظم الاطباء). || معرفت دقیق و با دلیل بر کیفیات معینه و یا حضور معلوم در نزد عالم. (ناظم الاطباء). دانست. (منتهی الارب). معرفت و هر چیز دانسته. دانش و آگاهی و معرفت و شناسایی. (ناظم الاطباء). ج، عُلوم: ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338). بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی ص 277). ما را صحبت افتادبا استاد بوحنیفه ٔ اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب وعلم وی سخت بسیار. (تاریخ بیهقی ص 276). طلب علم و ساختن توشه ٔ آخرت از مهماتست. (کلیله و دمنه). بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کلیله و دمنه).
امثال و شواهد ذیل در کتاب امثال و حکم دهخدا جزء حکم و امثال آمده است که عیناً نقل می شود:
- امثال:
ولیکن پا به دانش نِه درین راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاه.
جامی.
علم ازبهر دین پروردن است نه ازبهر دنیا خوردن. (سعدی).
علم است کیمیای بزرگیها
شکّر کُنَدْت گر همه هپیونی
مردم ز علم و فضل شرف یابد
نه ز سیم و زرّ و از خز طارونی
از علم یافت نامور افلاطون
تا روز حشر نام فلاطونی.
ناصرخسرو.
علم اگر قالبیست گر جانیست
هرچه دانی تو به ز نادانیست.
اوحدی.
علم بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را.
اوحدی.
علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد، که علم خویشتن دارتر از آن است که با ناارزانیان قرار کند. (عبداﷲ طاهر، از زین الاخبار).
علم به تقلید نیست علم به تحقیق
علم نخیزد مگر ز حجت وبرهان.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
علم بر سر تاج است و مال بر گردن غل. (خواجه عبداﷲ انصاری).
نظیر: علم تاج سر است و مال غل گردن.
علم بهر کمال باید خواند
نه به سودای مال بایدخواند.
اوحدی.
علم بی بحث، و مال بی تجارت، و ملک بی سیاست را بقائی نباشد. (؟).
علم بی حلم خاک کوی بود
علم باحلم آبروی بود.
سنائی.
علم بی حلم شمعبی نور است
هر دو با هم چو شهد زنبور است.
سنائی.
نظیر: ما جمع شی ٔ اًلی شی ٔ أفضل من علم اًلی حلم. (حدیث).
علم چون بر دل زند، یاری شود
علم چون بر تن زند، باری شود.
مولوی.
علم چه بْوَد فرق دانستن حقی از باطلی
نی کتاب زرق شیطان جمله از بر داشتن.
سنائی.
بندگی طاعت بود پندار نی
علم، دانستن بود گفتار نی.
امیر حسینی سادات.
علم در دست یک رمه رعنا
همچو شمع است پیش نابینا.
سنائی.
علم دگر دان و باز گربزی و فن
چیز دگر دان مباش فتنه ٔ نادان.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
علم دل تیره را فروغ دهد
کُنْد زبان را چو ذوالفقار کند.
ناصرخسرو.
علم را چند چیز می باید
اگر آن بشنوی ز من شاید
طلبی صادق و ضمیری پاک
مدد کوکبی ازین افلاک
اوستادی شفیق و نفسی حر
روزگاری دراز و مالی پر
با کسی چون شد این معالی جمع
به جهان روشنی دهد چون شمع.
اوحدی.
علم را چون تو خوانی از بازیش
آلت جاه و ساز ره سازیش.
سنائی.
علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.
اوحدی.
علم را دزد برد نتواند
به اجل نیز مُرد نتواند
نه به میل زمان خراب شود
نه بسیل زمین در آب شود.
اوحدی.
علم روی تو را به راه آرد
با چراغت به پیشگاه آرد.
اوحدی.
چون تو را دیدند صدق و عدل بوبکر و عمر
مر تو را علم علی و حلم عثمان آمدند.
ادیب صابر.
آنکه او را خدای عزوجل
داد علم علی و عدل عمر.
مسعودسعد.
علم کز بهر باغ و راغ بود
همچو مر دزد را چراغ بود.
سنائی.
علم کز بهر حشمت آموزی
حاصلش رنج دان و بدروزی.
سنائی.
علم کز تو تو را بنستاند
جهل ازآن علم به بود بسیار.
سنائی.
علم کشتی کند بر آب روان
وآنکه کشتی کند به علم توان
چون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی کشتی.
اوحدی.
علم کل ّ شی ٔ خیر من جهله.
علم مرغ وحشی است. (از مجموعه ٔ مختصر امثال فارسی چ هند).
علم نور است و جهل تاریکی
علم راهت برد به باریکی.
اوحدی.
علم نیرو دهد کمالت را
عقل اجابت کند سوءالت را.
اوحدی.
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در کف بدگوهران.
مولوی.
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست
علمی که ره بحق ننماید ضلالت است.
سعدی.
- اهل علم، عالم و دانا. (ناظم الاطباء). مرد روحانی. در تداول عامه، معمم.
- بی علم، بی دانش. نادان. رجوع به علم شود:
علم دل بجای جان باشد
سر بی علم بدگمان باشد.
اوحدی.
- طالب علم، محصل. کسی که تحصیل علم و دانش میکند. (ناظم الاطباء):
کبک چون طالب علم است و درین نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی.
منوچهری.
- علم آموختن، تعلیم دادن دانش، یا دادن علم به دیگران: مردمان را رایگان علم آموزد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی ص 277).
- || فراگرفتن دانش. یاد گرفتن علم (لازم و متعدی است).
چو علم آموختی از حرص آنگه ترس، کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا.
سنائی.
- علم احجار، سنگ شناسی. رجوع به سنگ شناسی شود.
- علم اخلاق، دانش بد و نیک خویها که یکی از سه بخش فلسفه ٔ عملی است. و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. رجوع به اخلاق شود.
- علم ادب، علمی که بدان خود را از خلل در کلام نگاه دارند. و آن بر چند فن است. رجوع به ادب شود.
- علم ادیان، دانش شناختن دین ها. دانستن احکام دین ها. رجوع به ادیان و دین شود:
پیغمبر گفت علم علمان
علم الابدان و علم الادیان.
نظامی.
- علم استخراج، علم بیان احکام بواسطه ٔ قواعد نجومی یا رملی. (ناظم الاطباء). رجوع به استخراج شود.
- علم اندازه، علم هندسه. (ناظم الاطباء).
- علم انشاء، علمی که بدان مطالب را نیکو و فصیح نویسند. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاء شود.
- علم باکار. رجوع به ترکیب علم و عمل شود:
علم باکار سودمند بود
علم بی کار پای بند بود.
سنایی.
- علم بدیع، علم آرایش سخن. علمی است که محسنات سخن بلیغ بدان وسیله شناخته میشود. (از کتاب بدیع وقافیه و عروض). رجوع به بدیع شود.
- علم بلاغت، دانش رسائی سخن و فصاحت در کلام و چیره زبانی، و آن شامل معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به بلاغت شود.
- علم بیان، قواعد و قوانینی که بوسیله ٔ آن آوردن یک معنی به راههای گوناگون شناخته شود. وبحث از اقسام تشبیه و مجاز و استعاره و کنایه و مانند آنها از وظایف این علم است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به بیان شود.
- علم تشریح، علمی که در آن از حقیقت انتساج آلات بحث میکنند. (ناظم الاطباء). کالبدشکافی.
- علم تصریف، علم به اشتقاق کلمات. (ناظم الاطباء).
- علم تصوف، از علوم شرعی جدید در ملت اسلام است. و اصل آن، روی آوردن به عبادت و توجه بسوی خدای تعالی و اعراض از زخارف و زیورهای دنیوی و پرهیز از چیزهایی است که عامه ٔ مردم به آنها روی می آورند، مانند لذت و مال و جاه، و دوری از خلق و پناه بردن به کنج خلوت برای عبادت است. (ازترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به تصوف شود.
- علم تعطیل، علمی که اصحاب آن منکر صفات باری باشند، و آنان را معطلون گویند:
علم تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خلل منهید.
خاقانی.
- علم تعلیمی، عبارت از علم ریاضی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- علم چل صباح. رجوع به علم چهل صباح شود. (از ناظم الاطباء).
- علم چهل صباح، کنایه از علم چهل روزاست که تخمیر خاک آدم علیه السلام میشد. (برهان قاطع) (آنندراج).
- علم حدیث، دانش آگاهی به گفته های رسول (ص) و حکایت گفتار و کردار وی باشد. رجوع به حدیث شود.
- علم حرکات، جنبش شناسی. رجوع به جنبش و حرکات شود.
- علم داشتن، داشتن دانش. دانا بودن. عالم بودن. رجوع به علم شود:
علم داری به حلم باش چوکوه
مشو از نائبات چرخ ستوه.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
علم داری ز کس مدار دریغ
بر دل تشنگان ببار چو میغ.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).
- علم در سینه بودن، کنایه از در یاد داشتن علم. از بر دانستن دانش: علم در سینه باید نه در سفینه. (از مجموعه ٔ امثال فارسی چ هند).
- علم رسمی، علوم متداول. علوم کسبی. در برابر علوم عرفانی:
علم رسمی سربسر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل نه حال.
شیخ بهائی.
- علم ریاضی، علمی است که از اموری بحث میکندکه فقط در وجود خارجی محتاج به ماده باشند، چنانچه مقدار اعداد خاص که موجود در مادیات است. و اصول این علم چهار است: علم هندسه و علم عدد و علم نجوم و علم موسیقی. و فروع آن چون علم مناظر و مرایا و علم جبر و مقابله و علم جراثقال. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). علم اندازه و ترتیب. علم خواص کمیت بطور مطلق. رجوع به ریاضی شود.
- علم زمین، علم جغرافی. (ناظم الاطباء). رجوع به جغرافی شود.
- علم ستاره، علم نجوم. (ناظم الاطباء). رجوع به نجوم و ستاره شناسی شود.
- علم سِحر (ساحری)، افسونگری و جادویی. (ناظم الاطباء). آگاهی به چگونگی استعدادهایی که نفوس بشری بوسیله ٔ آنها بر تأثیر کردن در عالم عناصر توانا میشوند، خواه مستقیم و بیواسطه باشد و خواه بوسیله ٔ یاریگری از امور آسمانی. نوع اول را ساحری گویند و نوع دوم را طلسمات. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2). رجوع به سحر و ساحری و جادویی شود.
- علم سماء و عالَم، علمی است از انواع علوم طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به طبیعی شود.
- علم شریعت، دانش به احکام خدا و دستورهای دینی و شرعی. رجوع به شریعت شود.
- علم عروض، میزان سخن منظوم، یا فنی است که از وزن اشعار بحث میکند. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به عَروض شود.
- علم فقه، علمی است که از احکام فروع دین اسلام گفتگو میکند، و آن را سه رکن است: کتاب و سنت و اجماع. ابن خلدون در مقدمه ٔ خود راجع به علم فقه گوید که آن شناسایی احکام خدای تعالی درباره ٔ افعال کسانی است که مکلف میباشند، بدینسان که دانسته شود کدام فعل آنان واجب یا حرام و کدام مستحب یا مکروه یامباح است. و این احکام را از کتاب و سنت و ادله ای که شارع برای شناختن احکام مقرر داشته فرامیگیرند، بنابراین هرگاه احکام از ادله ٔ مزبور استنباط شود چنین احکامی را فقه گویند. و رجوع به فقه شود.
- علم قافیه، شناختن احوال انواع قوافی است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به قافیه شود.
- علم کلام، علمی است که در آن مقدمات نقلی را بدلایل عقلی ثابت کنند. و صاحبان این علم را متکلمین گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). ابن خلدون در مقدمه ٔ خود راجع به این علم گوید که آن دانشی است متضمن اثبات عقاید ایمانی بوسیله ٔ ادله ٔ عقلی و رد بر بدعت گذارانی که از اعتقادات مذاهب سلف و اهل سنت منحرف شده اند. و رمز این عقاید ایمانی، توحید است. و رجوع به کلام شود.
- علم کیمیا، دانشی است که در آن از ماده ای گفتگو میشود که بوسیله ٔ آن زر و سیم به روش مصنوعی به وجود می آید، و عملی که به این نتیجه منتهی میگردد تشریح میشود. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2). رجوع به کیمیا شود.
- علم لغت، عبارت از بیان وضع کلمات و مسائل لغوی است. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به لغت شود.
- علم معانی،علم به اصول و قواعدی است که به یاری آنها کیفیت مطابقه ٔ کلام با مقتضای حال و مقام شناخته شود. و موضوعاتی از قبیل اسناد و قصر و انشاء و وصل و فصل و ایجاز و اطناب و مساوات در آن مورد بحث قرار میگیرد. (ازکتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به معانی شود.
- علم منطق، قوانینی است که بدان میتوان در حدودی که تعریفات معرف ماهیت ها هستند، ودر حجت ها که تصدیق ها را افاده میکنند، درست و صحیح را از غلط و ناصحیح بازشناخت. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به منطق شود.
- علم نحو، دانشی است که بوسیله ٔ آن اصول مقاصد از راه دلالت الفاظ آشکار میگردد، و فاعل از مفعول و مبتدا از خبر بازشناخته میشود. و اگر این دانش نمی بود اصل افاده ٔ سخن، نامعلوم میماند. و این علم مهمترین رکن از ارکان چهارگانه ٔ زبان عرب (لغت، نحو، بیان و ادب) است. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به نحو شود.
- علم و عمل، علم باکار و علم بی کار، دانش و به کار بردن آن، که بیشتر در علوم دینی بکار رود. و در آموزش و پرورش جدید نیز علم و عمل بسیار مورد بحث است:
علم را جز که عمل بند ندیده ست حکیم
علم را کس نتواند که ببندد به طناب.
ناصرخسرو.
ظاهر من به علم و عمل آراسته گردد. (کلیله و دمنه).
علم باکار سودمند بود
علم بی کار پای بند بود
سنایی.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست، نادانی.
سعدی.
بار درخت علم نباشد مگر عمل
با علم اگرعمل نکنی، شاخ بی بری.
سعدی.
علم چو سوزن، عمل چو رشته، نیابد
چاک رفو، تا جداست رشته ز سوزن.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
علم چون حاصل کنی آنگه عمل خالص شود.
؟
- علم هیئت، دانشی که درباره ٔ ستارگان ثابت و سیاره بحث میکند. و از کیفیات این حرکات، بر اشکال واوضاع مخصوص افلاک استدلال میشود. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به هیئت شود.
- علم یقین، دانستن چیزی به کمال یقین که هیچ شبهه وشکی در آن نبود. (ناظم الاطباء). رجوع به یقین شود. و نیز از حیث تصوف رجوع به «علم » در تصوف شود.
|| هنر. || صنعت و پیشه. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف) علم نوری است مقتبس از مشکاه نبوت در دل بنده ٔ مؤمن که بواسطه ٔ آن به خدای راه یابد. و فرق آن با عقل آن است که عقل فطری است، ولی علم خاص مؤمن است. علمای اصول میان علم و معرفت فرقی نمیگذارند. اما مشایخ و متصوفه گویند علمی که حکایت از احوال کند و مقرون با حال باشد، معرفت است. وآنچه را از معنی مجرد باشد و از معاملت با خدا خالی، علم خوانند. ابوعلی ثقفی در تعریف علم گوید: «العلم حیاه القلب من الجهل، و نور العین من الظلمه». در شرح کلمات باباطاهر است که «العلم ُ دلیل »، که دلیل معرفت و حکمت است. و در خبر است که علم عبارتست از «آیه محکمه، و سنه قائمه، و فریضه عادله».
علم را ازنظری به سه قسمت کرده اند: 1- علم توحید. 2- علم معرفت خدای متعال، از ایجاد و اعدام و تقرب و اِبعاد و احیا و اماته و نشر و حشر و ثواب و عقاب و غیره. 3- علم احکام شریعت، از اوامر و نواهی. و هر یک ازین مسالک سه گانه را سالکی است جداگانه، سالک مسالک اول را«عالم ربانی »، و سالک مسالک دوم را «عالم اخروی »، وسالک مسالک سوم را «عالم دنیوی » دانند.
و باز علم رااز نظر دیگر به سه قسمت کرده اند: 1- علم طبیعی. 2- علم ریاضی. 3- علم الهی. بلخی گوید «العلوم ُ ثلاثه: علم من اﷲ، و علم مع اﷲ، و علم باﷲ». در شرح منازل آمده است که علم را سه درجه است: 1- علم جلی، که به عیان واقع شود. 2- علم خفی، که علم اسرار است، و از علوم الهی و مواهب ربانی است. 3- علم لدنی.
در شرح رساله ٔ قشیریه گوید علم بر دو قسم است: یکی علم کسبی، که بواسطه ٔ تعلم حاصل میشود، و دیگری علم ذوقی، که نتیجه ٔ عمل است بطریق اشراق انوار الهیه که علوم رحمانیه بر آنها مترتب است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 34 و کشف المحجوب ص 19 و 498 و الهدایه الی فرائض القلوب ص 4 و شرح کلمات باباطاهر ص 9 و شرح منازل ص 127).
- علم آخرت، علمی است که به فساد بدن فاسد نشود، و آن علم به تأمین سعادت اخروی است. (فرهنگ مصطلحات عرفا، از اکسیر العارفین ص 282).
- علم اخلاص، اخراج خلق است از معامله ٔ با خدا، یعنی طاعات خود را فقط برای خدا انجام دهد. رجوع به اخلاص شود.
- علم اخلاق، عبارت از علم سلوک است، و از انواع حکمت عملی است، که آن را تهذیب اخلاق نیز گویند، و حکمت خلقیه هم گفته میشود. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشاف ج 2 ص 448).
- علم باﷲ؛ همان علم معرفت است، که همه ٔ اولیأاﷲ او را بدو دانسته اند و تا تعریف و تعرف وی نبود ایشان وی را ندانستند، (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- علم حال، از جمله علوم خاصه ٔ متصوفه است، و آن عبارتست از دوام ملاحظه ٔ دل و مطالعه ٔ سرّ صورت آن حال که میان بنده و خداوند وجود دارد، و وقوف بر کمیت و کیفیت آن در جمیع احوال و اوقات، تا بحسب هر وقت به مراعات حقوق و محافظت آداب آن قیام نماید. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 46).
- علم حقایق، عبارت از علم به حق است، از جهت ارتباط آن به خلق و انشاء عالم از او، بحسب طاقت بشری. و مبادی آن امهات حقایق است که لازمه ٔ وجود حق است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الانس ص 13).
- علم خواطر، حصول معنی خاص است در دل که با سرعت زایل شود و خاطر دیگری جایگزین آن گردد. ابوالقاسم قشیری گوید: خواطر خطابی است که بر ضمایر وارد میشود. و گاه به القاء ملک است و گاه به القاء شیطان که احادیث نفس است. و زمانی که از قبل و القاء ملک باشد، الهام است. و موقعی که از قبل نفس باشد، هواجس است. و هرگاه از قبل و به القاء شیطان باشد، وسواس است. و هرگاه از قبل و القای حق باشد، خاطر حق است. و هرگاه از قبل شیطان باشد داعی بر معصیت است. و اگر از قبل نفس باشد داعی بر پیروی از شهوت است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از رساله ٔ قشیری ص 42 و تاریخ تصوف ص 645).
- علم دراست، علمی است که تا اول آن را نخواند، نداند و عمل کردن نتواند. و این علم مقدمه ٔ عمل است، و علم وراثت نتیجه ٔ آن. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، ازمصباح الهدایه ص 42).
- علم سعت، هرگاه اخلاق نفس مبدل شد، و دیو طبیعت مسلمان گشت، و بجای متابعت هوی در مطاوعت خدا پدید آمد، بعضی از حظوظ او حقوق گردد و او رااز مضیق ضرورت به فضای سعت راه دهد. متصوفه این مقام را مقام سعت خوانند. و در این مقام نکاح و مشارب ومآکل جایز شود، و این مقام را علم سعت خوانند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 50).
- علم ضار، علمی است که ازآن زیان خیزد. و علامت آن کبر و تفاخر و غرور و طلب دنیاست. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 37).
- علم ضرورت، معنای ضرورت، مالابد است، یعنی هرچه آدمی را از آن چاره نیست، ضرورت است. و علم ضرورت عبارت از ادراک حد مالابد نفس است در حرکات و سکنات و اقوال و افعال. و مالابد آن است که نفس را نتوان از آن منع کرد، ومنع آن موجب خلل در عبادات شود. و آنچه از ضرورت بگذرد حظ نفس است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 710).
- علم قیام، مراد آن است که بنده در تمام حرکات و سکنات ظاهر و باطن خود، حق تعالی را بر خود قائم و مطلع بیند. و در تمام احوال و اقوال و افعال او را رقیب خود داند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 45).
- علم لدنی، علمی است که بنده، بدون واسطه ٔ ملک و یا پیغمبر، بحکم «و آتیناه من لدنّا علماً» از خداوند آموزد. و آن برای اهل قرب، بوسیله ٔ تعلیم الهی و تفهیم ربانی معلوم و مفهوم شود، نه به دلایل عقلی و شواهد نقلی. فرق علم لدنی با علم یقین آن است که علم یقین ادراک نور ذات و صفات الهی است. و علم لدنی ادراک معانی و کلمات از حق است بی واسطه ٔ بشر، و آن سه قسم است، وحی و الهام و فراست. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 76 و کشاف ج 2 ص 1066).
- علم معاﷲ، عبارت از علم مقامات طریق حق و بیان درجات اولیاء است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- علم من اﷲ، علم شریعت است.
- علم نافع، در مقابل علم ضار است. و علامت آن این است که در نفس، تقوی وتواضع و نیستی زیادت کند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 36).
- علم وراثت، درمقابل علم دراست است، و تا به مقتضای علم دراست عمل نشود، علم وراثت حاصل نگردد. زیرا «مَن عمل بما علم، ورثه اﷲ علم ما لایعلم ». علم دراست مقدمه ٔ عمل است و علم وراثت نتیجه ٔ آن. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 65).
- علم یقین، عبارتست از ظهور نور حقیقت در حالت کشف استتار بشریت، بشهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل. و مادام که از ورای حجاب نماید آن را نور ایمان خوانند، و چون از حجاب مکشوف گردد آن را نور یقین خوانند. ابوالقاسم قشیری درباره ٔ آن گوید: یقین عبارت از علمی است که صاحب آن را در آن شکی نباشد. و علم یقین عبارت از یقین است. و عین الیقین، نفس یقین است. و علم الیقین علمی است که به شرط برهان بود، و عین الیقین بحکم بیان، و حق الیقین بنعت العیان. و لذا علم الیقین برای ارباب عقول است، و عین الیقین برای اصحاب معارف. کاشانی گوید: علم الیقین مثل آنکه شخص از مشاهده ٔ شعاع و ادراک حرارت، در وجود آفتاب یقین کند. و عین الیقین آن است که به مشاهده ٔ جرم آفتاب، در وجود آن یقین کند. و حق الیقین آنست که به تلاشی و اضمحلال نور بصر در نور آفتاب، به وجود آن یقین کند. بنابراین به عقیده ٔ متصوفه، دانستن معنوی بر سه گونه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین. در حالت اول شخص به استدلال عقلی معلوم را دریابد. و در حالت دوم یقین و معلوم را مشاهده کند. و در حالت سوم به حقیقت برسد. بعضی گویند مراد صوفیان از علم الیقین علم معاملات دنیا است، و از عین الیقین، حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیا است، و از حق الیقین علم به کشف رؤیت در بهشت است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشف المحجوب ص 497 و مقدمه ٔ گلشن ص 106 و مصباح الهدایه ص 52 و رساله ٔ قشیریه ص 44). و رجوع به ترکیب علم لدنی شود.
|| (اصطلاح فلسفه) بمعنی دانش است و گاه اطلاق به آنچه مبداء انکشاف معلوم است، میشود.
مسأله ٔ علم و معرفت هم از نظر ماهوی و هم از لحاظ وجودی و چگونگی حصول آن از قدیمترین ازمنه ٔ تاریخ مورد توجه فلاسفه بوده است. و از لحاظ ارزش و حدودآن نیز مورد توجه قرار گرفته و آن را با دقت خاصی بررسی کرده اند. سقراط تنها راه معارف را علم دانسته وبرای آن ارزشی نامحدود قائل بود. و حقیقت علم را مدرکات عقلانی پنداشته، و کلیه ٔ اعمال نیک را مبتنی بر علم میدانست. افلاطون نیز مانند استاد خود سقراط، حصول علم مطلق را ممکن دانسته و علم حقیقی را عبارت از علم به مثل و حقایق اشیاء میدانست. ارسطو باآنکه توجهی به ماده داشته است، معذلک عقل را اصیل و مُدْرَکات آن را دارای ارزش بی پایان میدانسته است. و عقل را تنها راه و منشاء مدرکات و علوم درست میدانست. فلوطین نیز پیرو مذهب اصالت عقل بوده و مدرکات عقلی را اصل میدانسته است. وی گوید همانطور که ماده و مادیات پرتوی از عوالم روحانی و معنوی است، علمی که از راه حواس حاصل میشود علم حقیقی نبوده، و تنها علم حقیقی مخصوص به مدرکات عقل است که بر اثر اتصال آن با عقل فعال، حقایق عالم را دریابد. سوفسطائیان برای علم ارزشی قائل نبوده و آن را نسبی میدانستند، و نتیجه ٔ حواس ظاهری میپنداشتند. شکاکان باآنکه از جهتی با سوفسطائیان وجه مشترک دارند و حسی مذهب اند، لکن برخلاف سوفسطائیان که منکر حصول علم مطلق بودند نه علم نسبی، اینان بطور مطلق منکر حصول علم اند، و اصولاً حصول علم را ناممکن میدانند. ملاصدرا گوید اولین کسی که درباب علم قائل به اتحاد عالم و معلوم است، فرفوریوس میباشدکه درباره ٔ علم حق به اشیاء نظر به اشکالاتی که واردشده است، قائل به اتحاد عالم و معلوم گردیده است. درباره ٔ اینکه آیا علم قابل تعریف و شناسائی هست یا نه، و اینکه از امور بدیهی است یا از امور نظری و اکتسابی، میان فلاسفه اختلاف نظر هست.
غزالی علم را از امور اکتسابی و نظری میداند و برای آن دو تعریف کرده است. امام رازی علم را از امور بدیهی داند، زیرا آنچه غیر علم است به علم شناخته میشود. و بعقیده ٔ وی اگر بخواهیم علم را تعریف کنیم دور محال لازم می آید. وی گوید هر کس به ضرورت و وجدان به وجود خود عالم است، و علم هر کس به وجود خود علم خاص بدیهی است، و بداهت خاص مستلزم بداهت عام است. اما کسانی که علم را قابل تعریف میدانند، برای آن تعاریف مختلف کرده اند.
متکلمان علم را از صفتی میدانند که موجب تمییز اشیاء از یکدیگر میشود، و بعقیده ٔ آنان علم واجب الوجود عبارت از صفتی ازلی است که تعلق آن به امور، موجب انکشاف میشود، و بعبارت دیگر موجب کشف حقایق است و بلکه عین اشیاء است. اما در نزد حکمای مشاء علم شامل شک و وهم و یقین میشود. آنان گویند که علم عبارت از ادراک مطلق یا حصول صور اشیاء نزد عقل است، و آن اعم است از صور یقینی یا وهمی و شکی، در حالی که علم در نظر متکلمان فقط شامل یقینیات است.
برخی از حکما را عقیده بر آن است که علم عبارت از صور حاصله از اشیاء نزد عقل است، چه آنکه نفس معلوم باشد که علم حضوری است، و یا بواسطه ٔ معلوم باشد که علم حصولی است، خواه یقینی باشد یا وهمی و شکی و خواه علم به کنه باشد یا به وجه.
میر سیدشریف آرد که علم در لغت بمعنای دانستن است و بر دو قسم میباشد: علم قدیم و علم حادث. علم قدیم همان علم قائم به ذات است و شباهتی به علوم حادث ندارد و خاص ذات باری تعالی است. علم حادث یا محدث هم یابدیهی است یا اکتسابی و نظری.
ارسطو بحث از علم را مقدم برسایر مباحث قرار داده و چنین آغاز کرده است که علم انسان از چه راه و به چه نحو حاصل میگردد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ص 205 و 212، از دستور العلماءج 2 ص 339 و 345 و اسفار ج 1 ص 273 و تعریفات سیدشریف ص 104). و نیز رجوع به ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2 شود.
- علم اجمالی، علم به اشیاء را در مقام اجمال، علم اجمالی مینامند. قطب الدین گوید علم یا تفصیلی است یا اجمالی. علم تفصیلی آنست که اشیاء را بداند، متمایز در عقل و منفصل بعضی از بعضی. و اما اجمالی مانند آنست که کسی مسأله ای را میدانست و بعد از آن غافل شد. و آنگاه که او را درباره ٔ آن مسأله سؤال کنند، جواب در ذهن وی حاضر میشود. و این جواب به قوه ٔ محض نیست زیرا نزد وی حالتی بسیط وجود دارد که مبداء تفاصیل آن معلومات است. پس آن علم از نظری به فعل باشد و از وجهی به قوت. فلاسفه درباب علم حق تعالی گویند چون علم خدای متعال به ذات خود، عین وجود نظام جملی جهان است، از این جهت علم خدا به ذات خود، علم به کلیات بوده، و بواسطه ٔ کلیات علم به جزئیات موجودات یعنی موجودات جزئی هم هست. زیرا ذات حق علت العلل تمام کائنات است، و بالنتیجه از آن جهت که مستقیماً عالم به ذات خود میباشد، علم او نسبت به موجودات اجمالی است. و در عین حال علم اوست که سبب تکوین تمام موجودات جهان است. پس علم تفصیلی بمعنای کون و وجود موجودات هم هست. و همین است معنای گفتار فلاسفه که میگویند علم خدا به اشیاء، علم اجمالی است در عین کشف تفصیلی. اشراقیان گویند که علم حق به اشیاء به نحو اضافه ٔ اشراقی است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 36 و 46 و 52 و درهالتاج بخش 3 ص 87 و شرح قیصری بر فصوص ص 15).
- علم أدنی ̍، علمی است که در آن بحث از اموری میشود که هم در وجود خارجی و هم در وجود ذهنی محتاج به ماده اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم الهی، علمی است که در آن بحث از احوال و صفات و آثار موجوداتی میشود که در وجود احتیاجی به ماده نداشته باشند. و آن را علم اعلی و فلسفه ٔ اولی و علم کلی هم مینامند. و میتوان گفت که موضوع علم الهی بمعنای اعم، موجود مطلق و مطلق الوجود است. و موضوع علم الهی بمعنای اخص، اموری است که در وجود احتیاجی به ماده نداشته باشند. مانند بحث از ذات و صفات و اسماء حق تعالی. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 18).
- علم انفعالی، علمی است که مستفاد از خارج باشد. رجوع به علم فعلی شود. (ازفرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم أوسط، علمی است که از اموری بحث میکند که در وجود خارج احتیاج به ماده دارند، و در وجود عقلی احتیاجی به ماده ندارند، و آن بحث از ریاضیات است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از شفا ج 2 ص 273).
- علم بالذات، علم به موجودات خارجی عبارتست از حصول و مثول صور آنها نزد عقل. و علم به آن صور، علم بالذات است.
درباب علم حق به اشیاء، شیخ الرئیس گوید که علم او بالذات است، یعنی به حضور ذات خود نزد خود اوست. پس علم و عالم ومعلوم یکی هستند در عین وعدت و بساطت. اما در مورد علم مفارقات و مجردات اختلافی نیست که نحوه ٔ علم آنهابه ذات خود، نحوه ٔ اتحاد است. یعنی عاقل و معقول، وعالم و معلوم یکی است. آنچه مورد بحث و اختلاف فلاسفه است، اتحاد عاقل و معقول در غیر علم مجردات است به ذات خود، که ملاصدرا آن را ثابت کرده است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 39).
- علم برهان، مراد همان علم منطق است که طریقه ٔ استدلال و برهان را می آموزد.
- علم بسیط،عبارت از ادراک شی ٔ است با غفلت از آن ادراک و با غفلت از تصدیق به اینکه مُدرک چیست. در مقابل علم مرکب. علم بسیط بر علم خدا هم اطلاق شده است از آن جهت که محل ارتسام صور مختلف نیست، بلکه به خود مبداء و منشاء فیضان صور است و عین ذات اوست. و همانطور که ذات او از هر جهت بسیطالحقیقه است، علم او هم که عین ذات اوست علم بسیط است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم جزئی، مراد از آن گاه علم طبیعی است در مقابل علم کلی که علم الهی است و گاه نیز بر تصورات و مفاهیم جزئی، علم جزئی اطلاق میکنند، در مقابل کلیات. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم حصولی، صوری که از اشیاء عینی خارجی در ذهن حاصل میشود، معلوم بالذات هستند (رجوع به ترکیب علم بالذات شود)، و اشیاء خارجی و عینی که محکی عنه آن صور هستند، معلوم بالعرض اند. و نحوه ٔ علم به اشیاء را که بواسطه ٔ حصول صورتی از معلوم عینی حاصل شود، علم حصولی نامند، و آن را علم انطباعی نیز گویند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم حضوری، علم مجردات را به ذات خود، علم حضوری نامند. و گاه صور علمی در صورتی که عین امر خارجی باشند، و معلوم بعینه و نفسه و بذاته نزد مُدرک حاضر باشد، آن را علم حضوری می نامند.
علم حضوری بر دو قسم است: یکی علم عالم به ذات خود مانند علم مجردات به ذات خود، و دیگری علم علت به معلولات خود، که به نفس حضور معلولات نزد علت است. زیرا علت در مرتبه ٔ علیت واجد جمیع کمالات و مراتب و وجودات معلولات خودمی باشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از شرح منظومه ص 137 و دستور العلماء ج 2 ص 348 و تعریفات سید شریف ص 104).
- علم طبیعی، علمی است که بحث از جسم میکند از آن جهت که معروض حرکت وسکون است. به عبارت دیگر بحث از اجسام را از آن جهت که در معرض کون و فساد و سکون و حرکت اند، علم طبیعی نامند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم فعلی، علمی است که وجود خارجی، مستفاد از آن باشد. در مقابل علم انفعالی که مستفاد از خارج است. میر سیدشریف گوید علم فعلی علمی است که از غیر گرفته نشده باشد. و علم انفعالی به عکس آن میباشد.
صاحب دستورالعلما آرد: علم فعلی علمی است که وجود خارجی مستفاد از آن باشد. و علم انفعالی به عکس آن باشد. ملاصدرا گوید علم حق تعالی به ذات خود، علم فعلی است. وعلم انفعالی مانند علم انسان است به اشیائی که به ارتسام آنها در نفس حاصل میشود. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 39 و تعریفات ص 104 و دستورالعلماء ج 2 ص 369).
- علم مرکب، عبارت از ادراک و شعور با ادراک است، یعنی با علم به مُدرک. در مقابل علم بسیط که عبارت از ادراک شی ٔ است با غفلت از آن ادراک. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).

فرهنگ عمید

وراثت

میراث بردن،
(اسم) (زیست‌شناسی) منتقل شدن صفات والدین به فرزند از طریق ژن،


علم

دانستن، یقین کردن،
یقین،
(اسم) معرفت، دانش،
* علم ازلی: علم الهی، علم غیب،
* علم اسفل: [قدیمی] حکمتِ طبیعی،
* علم اوسط: علم ریاضی،
* علم بیان: [قدیمی] علمی که به‌وسیلۀ آن می‌توان فهمید کدام‌یک از طرق تعبیر واضح‌تر و برای ادای مقصود مناسب‌تر است. به عبارت دیگر علمی که شناخته می‌شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف، و آن شامل سه باب است: باب اول در تشبیه. باب دوم در مجاز و استعاره. باب سوم در کنایه،
* علم حروف: علمی که از خواص و تٲثیر حروف به‌طور مفرد یا مرکب بحث می‌کند و موضوع آن حروف هجا است، علم سیمیا،
* علم (حکمت) الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب‌الوجود بحث می‌کند،
* علم غیب: علم بر امور پنهانی، غیب‌دانی: حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا (سعدی۲: ۳۰۳)،
* علم‌ لاهوت: علمی که دربارۀ عقاید متعلق به ‌خداوند و خداشناسی بحث می‌کند،
* علم لدنی (لدن): [مقابلِ علم مکتسب] علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، دانش ذاتی، علم‌ من‌لدن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وراثت

همریگی

فرهنگ معین

وراثت

(وَ ثَ) [ع. وراثه] (مص م.) ارث بردن.

فارسی به عربی

وراثت

میراث، وراثه


علم

رایه، علم، إِحَاطَه

فرهنگ فارسی هوشیار

وراثت

ارث بردگی، ارث بری

فرهنگ فارسی آزاد

وارثة، وراثت

وِراثَه، وراثت، ارث گذاشتن، انتقال مایملک مَیِّت به بازماندگان، انتقال اخلاق و صفات و خصوصیات جسمی از والدین به اولاد،

تعبیر خواب

علم

علم به خواب، دلیل سفر است. اگر بیند پادشاه علمی به وی داد، دلیل جاه و بزرگی بود. خاصه علم را سفید یا سبز بیند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

معادل ابجد

علم وراثت

1247

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری